جدول جو
جدول جو

معنی سره خور - جستجوی لغت در جدول جو

سره خور
(نَ / نُو تَ / تِ)
در تداول عوام، سرخور. کودک شوم و ناخجسته که شآمت او سبب مرگ کسان او شود. کودک شوم که زادن او موجب مردن پدر یا مادر یا هردو شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرق خور
تصویر عرق خور
کسی که عرق می خورد، می گسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده خور
تصویر مرده خور
کسی که از طریق برگزاری مراسم کفن ودفن و عزای اموات ارتزاق کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غصه خور
تصویر غصه خور
غصه خورنده، کسی که غم می خورد
فرهنگ فارسی عمید
عرق خورنده. آنکه عرق نوشد. (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه معتاد به عرق خوردن است. (یادداشت مرحوم دهخدا). باده نوش. می گسار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ خُ جَ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه در 44 هزارگزی جنوب باختری مراغه و یک هزارگزی خاورشوسۀ مراغه به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگه ومعتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 327 تن. آب آن از رود خانه لیلان و قنات و محصول آن غلات، چغندر، کشمش، نخود. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غم خورنده. اندوهگین:
ناامیدان غصه خور مائیم
عبرت کار یکدگر مائیم.
خاقانی.
از دم روزه دهن شسته به هفت آب و زمی
هفت تسکین دل غصه خور آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ خوَ / خُ)
ظرفی خاص نهادن مسکه را. (یادداشت مؤلف). ظرف مخصوص کره
لغت نامه دهخدا
(سَ خوَرْ / خُرْ)
سنگخوار:
هر که در دنیا برآرد مسجدی از بهر حق
باشد آن مسجد اگر چون آشیان سنگ خور.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 104). رجوع به سنگ خوارک شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی. دارای 839 تن سکنه. آب آن از رود خانه زولا و محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
قمع و قیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ / زِ رِ هِ)
غفاره. مغفر. (منتهی الارب). آنچه زیر کلاه پوشند. (آنندراج). غفاره. عمامه که زیر قلنسوه پوشند. (منتهی الارب). آستر مغفر و کلاه خود. (ناظم الاطباء). قسمی از آهن بافته که پیرامن خود آویخته است حفظ قفا و بناگوش و روی را از تیغ و تیر و جز آنها. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
رخ روشن را زیر زره خود مپوش
که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ.
فرخی.
زره خود به رخ بر چه نهی خیره که هست
رخ رنگین تو زیر زره غالیه رنگ.
فرخی.
رجوع به زره و زره کلاه شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان، با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀبویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ هَِ)
گرهی که بسختی باز شود، یا اصولاً باز نشود
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
مردارخور. مردارخوار. که لاشۀ مردگان خورد. لاشه خوار. مرده خوار. رجوع به مرده خوار شود، آنکه از قبل مردگان ارتزاق کند. آنکه در ختم هاو عزاها برای خوردن حاضر آید. مرده شوی و نعش کش و قاری و قبرکن و ملقن و صلوهکش و دیگر عملۀ موتی که در مراسم کفن و دفن و ماتم حاضر آیند برای خوردن ولیمه های مآتم و شکم خواری. حلواخور. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، میراث خور. دشنام گونه ای است آن کس را که از مال مرده برد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرده خوار. که در مرگ کسان شکمی سیر کند. که از طریق کفن و دفن اموات ارتزاق کند. رجوع به مرده خوار شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ سِ پَ)
هرزه خوار. رجوع به هرزه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ خوا / خا)
نسیه بر. نسیه گیر. که جنس نسیه برد. که غذای نسیه خورد.
- امثال:
نسیه خور بسیار خورد.
نسیه خورپارسنگ ترازو نمی گیرد.
نسیه خور گنده خور
لغت نامه دهخدا
(قَرَ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 12000 گزی باختر کلاله. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنه 160 تن. آب آن از رود خانه گرگان و محصول آن غلات، صیفی، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نمدمالی است. راه مالرو دارد. جنگلهای اطراف آن قرقاول زیاد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ رُهْ)
نام منشی شاپور دوم ساسانی است. این شخص بدست رومی ها اسیر شد و پس از مرگ ژولین امپراطور روم او با ژووین به یونان رفت و دین مسیحی انتخاب کرد، او را اله آزار نامیدند. او زبان یونانی آموخت و کارهای شاپور و ژولین را نوشت. بعد تاریخ عهد قدیم را که یکی از رفقای زمان اسارت او نوشته بود در یک جلد بیونانی ترجمه کرد. این کتاب را برسومه و پارسیها راسدشون نامیده اند. (از ایران باستان ص 260)
لغت نامه دهخدا
(رِ پُ)
بلوکی است در ولایت دیپ که در ایالت سن ماریتیم فرانسه و بر کنار دریای مانش واقع شده است و 5400 تن سکنه دارد. و توقفگاه حمام دریایی است
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ / کِ دَ / دِ)
حسرت خوار. حسرت خورنده. ملهوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
آنکه در حضور دیگران کم خورد و به نهانی بسیار
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر خور
تصویر سر خور
آنکه همسرش پیش از وی فوت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیه خور
تصویر نسیه خور
کالیخور کسی که غالب اشیارابنسیه گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مرده حورد آنکه لاشه خورد، آنکه از قبل مراسم کفن و دفن و عزداری مردگان ارتزاق کند
فرهنگ لغت هوشیار
انداکن انداگن اندوهگین کسی که غم خورد اندوهگین، کسی که غم و اندوه را در دل دارد و اظهار نکند (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق خور
تصویر عرق خور
باده خور باده نوش آن که عرق نوشد، باده نوش میگسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود خور
تصویر سود خور
ربا خوار، باجگیر
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که بر همه اسبان مقدم بندند اسب سر طویله، میر آخور رئیس اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسله خور
تصویر پسله خور
آنکه پیش دیگران کم میخورد و در نهان بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیره خور
تصویر جیره خور
آنکه از مخدوم خود جیره گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسله خور
تصویر پسله خور
((~. خُ))
کسی که پیش دیگران کم می خورد و در نهان بسیار
فرهنگ فارسی معین
باده خوار، باده نوش، شرابخوار، مشروب خور، میخواره، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کرم خور
تصویر کرم خور
Miser
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پرخور
فرهنگ گویش مازندرانی